ღ♫آبنبات تلـــ×ــ×ـخ ♫ღ

تلــ ـــ ــ ـ ــــــخ تــ ـ×ـ ـر از زنـ ـدگیــــ ــ×ـ ــ چیزیــ ــ ـــ ×چشـ ــ ــیدیـــ ـــ ــ

نــــــــ بسهـــــــ نگـــو

نوشته شده در شنبه 26 اسفند 1391برچسب:, ساعت 15:35 توسط من و اون

 

 

خواستم چشمهایش را از پشت بگیرم...

دیدیم طاقت شنیدن اسمهایی را که میگوید ندارم!!!

[ ]

کمی متفـــآوتــــ

نوشته شده در پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, ساعت 15:42 توسط من و اون

چون درسمت راست بدن قلب وجود نداره...!!

و

وقتی كسی رو كه دوستش داری بغل میكنی...

قلبش اون جای خالی رو پر می كنه وانگار كه تو...

صاحب دو تا* قلب* شده ای...!!"

 

عاشقانه آغوش

 

تازگی ننگ ساده بودن را به من میزنند

آخر میگفتم:

اندوهی برای من نیست

چون

آنکه مرا دوست دارد اگر هزار دلیل برای رفتن باشد 

رهایم نخواهد کرد

او یک دلیل برای ماندن خواهد یافت . . .

 

 


 

 

[ ]

شاید قدیمی ولی فوق العاده قشنگ...

نوشته شده در پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, ساعت 15:9 توسط من و اون

 

 

در یکی از دبیرستان های تهران هنگام برگزاری امتحانات پایان ترم 

 

 به عنوان موضوع انشا این مطلب داده شده بود :

 

" شجاعت یعنی چه؟"


دانش آموزی در برگه امتحانی فقط نوشته بود :


"شجاعت یعنی این"


و برگه خود را سفید تحویل داده بود.


برگه آن جوان دست به دست گشته بود همه به اتفاق و بدون استثنا به ورقه سفید او نمره 20 دادند

 

فکر میکنید اون دانش آموز چه کسی بود؟



"دکتر شریعتی"

 

 

 


 

[ ]

امروز دلمــــ گرفته کم و بیش

نوشته شده در چهار شنبه 9 اسفند 1391برچسب:, ساعت 16:42 توسط من و اون

 

♥ عشقم ♥ :

مثلِ همیشه برای تو می نویسم
تو
به نیت هر که دوست داری بخوان …

::::::::::::::::::::::::::::::::::::

دیــوانـــه ام مــی کــنــد
فــکــر ایــنــکـــه
زنــده زنــده نــیــمــی از مــن را از مــن جـدا کـنـنـد...
لـطـفــا …
 تــا زنـده ام بـــــــــــــمان
!!!

::::::::::::::::::::::::::::::::::::

مثل این که این دل، آدم بشو نیست !
با لبخندت خر می شود و با دوریت سگ !

::::::::::::::::::::::::::::::::::::

دلم به بهانه ندیدنت گریست
بگذار بگرید و بداند هرچه خواست همیشه نیست …

::::::::::::::::::::::::::::::::::::



i413141_11.gif (391×59)
[ ]

آلوده شدمـــــــــــــــــــ ـ ـ

نوشته شده در یک شنبه 9 مهر 1391برچسب:, ساعت 18:4 توسط من و اون

آلوده شدمـــــــــــــــــ به عشق پـــــــــآک تو

 

 

[ ]

ماـهـ رمضونهــ بیشتــر گذشتتون مبارکـــــ

نوشته شده در سه شنبه 24 مرداد 1391برچسب:, ساعت 20:6 توسط من و اون

سلامیـــــــــ از درون تنه گشنم!!!

 

 

اندر احوالات چطور بید؟؟

 

گشنگی خوش میگذرهـــ؟

آخی نازیـــــ چقد مظلومـــــ

 

 

خو من اومدمــ ی تبریک بگم واسه ماه رمضون!!(خو خاب موندمــــ)

 

بعدشمــ خواهش کنم این چن روز باقیمونده با شکمه گشنه(!!!)واسهـ منو این آقا امیر دعا کنین

 

حالا امیر آقا یادتون رف مشکلی نداره!

 

بـــــــــــــــآی بای

[ ]

دلــــــــــم تنگ است

نوشته شده در پنج شنبه 22 تير 1391برچسب:, ساعت 16:47 توسط من و اون

 

 

 
 
 
من دلم می خواهد ساعتی غرق درونم باشم
عاری از عاطفه ها
تهی از موج و سراب

دورتر از رفقا
خالی از هرچه فراق
من نه عاشق هستم

و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من دلم تنگ خودم گشته و بس
[ ]

i love when...

نوشته شده در سه شنبه 6 تير 1391برچسب:, ساعت 16:54 توسط من و اون

 

them i love u EYES when u look into

i love my NAME when u say it

i love my HEART when u love it

i love my LIFE when u are in it

 

 

من چشمامو وقتی تو بهشون نگاه میکنی دوست دارم

من اسممو وقتی تو صداش میکنی دوست دارم

من قلبمو وقتی تو دوسش داشته باشی دوست دارم

من زندگیمو وقتی تو توش هستی دوست دارم

 

 

 

[ ]

تولد داریــــــــــــــــم...

نوشته شده در یک شنبه 26 تير 1391برچسب:, ساعت 5:59 توسط من و اون

 

امروز تولد آقا امیر گلهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

از همینجا تبریک+ی ماچ آبدار

تفلدت مبارک

تفلدت واقعی توی U4EVER.LOXBLOG.COM

[ ]

از بس زود می آپیم.....

نوشته شده در پنج شنبه 11 خرداد 1391برچسب:, ساعت 16:28 توسط من و اون

شرمنده بچه ها خیلی وخت ندارم که آپ کنم

 

....

...

..

.

میام و نظرارو میخونم و میرم

.

..

...

...

ایشاا.. بعدا روزانه می آپیم.

بای بای

[ ]

بــ ــیــــ ـا بگذریـــ ـــ ــــــــــ ـمـــــــــ ــ ـــــــــــــــــ

نوشته شده در شنبه 23 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 15:44 توسط من و اون

دســـــــتـت را بـــــــــــه مــــــــن بده...

تـــــــــــــــا

 

از آتـــــــــــــــــــش بـــــــــگــــذریــم...

آنـــــــــــان کـــــــــــه ســــــــــوختند،

هــــــــــــــــمـــــه تــــــــــــنها بـــــودنـــــــــــد...

 

 

[ ]

پـــــایــــــان کــــــــــــار شــــــــــــــــــــاهین نجــــــــــــــــــــــــــــفی!!!

نوشته شده در شنبه 23 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 9:34 توسط من و اون

تحلیل آهنگ جدید شاهین نجفی و علت تحریم وی از طرف جامعه ایرانی

در ادامه مطلب

فقط بیایید یاد بگیریم به مقدسات دیگران توهین نکنیم

نه فقط اسلام ، مقدسات برای افراد مهم هستند لزوما بی احترامی به اونها نشونه ی بی احترامی به انسانهاست.

 

 


ادامه مطلب
[ ]

کـــــــمــــــــک کـــــــــــــمـــــــــــــک کــــــــــــــــمـــــــــــــــــــــک!!!

نوشته شده در جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 18:43 توسط من و اون


یکی بیاد به این خوشجله بگه.........

اخه عخشم داری منو میکشی ها!!!

اخ خدا ملدم.

دو سه ساعته دارم گریه میتونم.

میدونی قضیه چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

یه کاری کردم بعد حالا ناراحته.

چـــــــــــــــــی گفتی؟؟؟بهش بگم ببخشید؟؟؟

هراز بار بهش گفتم ولی گوش نمیده خب

ولی بازم میگم....

ببخشید

ببخشید

ببخشید

ببخشید

ببخشید

ببخشید

ببخشید

ببخشید

و...

بــــسه؟؟؟؟

تناه دالم دیگه.

تورو خدا یکی کمکم کــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــنه!!!


=============================================

=======================================

====================

مینا گفت:

آخ بمیره عخشت که این کارو باهت کرد

اما عخشت به من گف اذیتش کردی

گف اعصابشو خط خطی کردی

خب نکن دیگه

اما عخشت بازم میگه ببخشید

گف بگم

 بوص

بوث

 بوس

 

 

[ ]

نگاه تـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو!!!

نوشته شده در جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 18:41 توسط من و اون

تا فصل روییدن دیگر

به کرشمه باران تو

سیراب میشوم

به حُسن بودن نگاهت

ترو تازه میشوم

چونان باز میرویم

به دشت خشک دلتنگی

که ارامش را

با نگاه تـــــــــــو

یـــاد میگیرم .......

[ ]

روز زن مــ ـ بارکــ ـــــ ــــ ـــــــــــــــــــ ــ ـــــ ــــــــــ

نوشته شده در پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 22:30 توسط من و اون

 

زن جنس عجیـــــبی ست


چشم هایش را که می بنـــــدی ؛


دید دلــــش


بیشتر میشود !
 

دلش را که میشــــکنی ؛


بـــــاران لطافت
 

از چشم هایش سرازیــــــر،
 

انگـــــار
 

درست شده تا روی عشــــق را
 

کــــــم کند !!!

روز زن به همه دخملا مامانا خانوما و عخشا مبارررررررررررررررک

[ ]

صرفا جهتــ ـــــــ ـــ ــ ـ اطلاعــ ـــــــــــ ـ

نوشته شده در سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 18:11 توسط من و اون

دقت کردین امیر جدیدا غمگین آپ میکنه؟؟؟!؟؟؟!!!!!!!

از تو آپ قبلی معلومه...

فک کنم تو حال و هوای عاطفس

بمیرم براش...

همین

[ ]

نـــــــــــــــــه نـــــفرین نــــــمی کنم!!!

نوشته شده در سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 16:10 توسط من و اون

 

 

 

 

خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد

 

نخواست او به من خسته بی گمان برسد

 

شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت

 

    

 

 

کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد

 

 

 

 

چه می کنی؟ اگر او را که خواستی یک عمر

 

 

 

به راحتی کسی از راه ناگهان برسد.....

 

 

 

رها کنی برود از د لت جدا باشد

 

 

 

به آن گه دوست ترش داشته به آن برسد

 

 

 

رها کنی بروند و دوتا پرنده شوند

 

 

 

خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد

 

 

 

گلایه ای نکنی بغض خویش را بخوری

 

 

 

که هق هق تو مبادا به گوششان برسد

 

 

 

خدا کند که ...نه نفرین نمی کنم نکند

 

 

 

به او که عاشق او بوده ام زیان برسد

 

 

 

 

خدا کند فقط این عشق ازسرم برود

 

 

 

خدا کند که فقط زود آن زمان برسد

 

 

 

 

 

[ ]

واژه غــــــ ــ ــ ــــــــــــــ ــ ــــــــــ ـــ ـــــــــم!!!

نوشته شده در سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 16:7 توسط من و اون


آنی که از او بوی عدم می آید

 

 

 

هر جا که روم قدم قدم می آید

 

 

 

اَه با چه زبانی به تو گویم ای عشق!

 

 

 

ای واژه ی غم!

 

 

از تو بدم می آید


[ ]

یه عکســ ـــ لورفته دیگهـ ــ ــ ــ ـ ـــــــــــــــ ـ

نوشته شده در یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 18:40 توسط من و اون

 

اوه حالا جوش نیار.

تو که غیرتی نبودی...

[ ]

عکسایــ ــ لو رفته امیر + عاطفه

نوشته شده در جمعه 8 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 20:29 توسط من و اون

بخاطر اینکه همه نتونن عکسا رو ببینن گذاشتم تو ادامه مطلب.

رمزمش=1+1+1+1+1+1

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.
رمز 6

ادامه مطلب
[ ]

وصیت نامه بانوی عشق حضرت فاطمه

نوشته شده در پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 16:10 توسط من و اون

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم
هذا ما اوصت به فاطمة(سلام الله علیها) بنت رسول الله(صلی الله علیه و آله)اوصت و هی تشهد أن لا إله إلا الله و أن محمد(صلی الله علیه و آله) عبده و رسوله و ان الجنة حق و النار حق و ان الساعة آتیة لاریب فیها و ان الله یبعث من فی القبور یا علی! انا فاطمة(سلام الله علیها) بنت محمد(صلی الله علیه و آله) زوجنی الله منک لاکون لک فی الدنیا و الآخرة انت أولی بی من غیری حنطنی غسلنی کفنی بالیل و صل علی و ادفنی بالیل و لا تعلم احدا و استودعک الله و اقرء علی ولدی السلام الی یوم القیامة .

به نام خداوند بخشنده مهربان
این وصیت نامه فاطمه(سلام الله علیها) دختر رسول(صلی الله علیه و آله) خداست، در حالی که وصیت می کند که شهادت می دهم، خدایی جز خدای یگانه نیست و محمد(صلی الله علیه و آله) بنده و پیامبر اوست و بهشت حق است و آتش جهنم حق است و روز قیامت فرا خواهد رسید، شکی در آن نیست و خداوند مردگان را زنده وارد محشر می کند. ای علی! من فاطمه(سلام الله علیها) دختر محمد(صلی الله علیه و آله) هستم، خدا مرا به ازدواج تو درآورد، تا در دنیا و آخرت برای تو باشم. تو از دیگران بر من سزاوارتری، حنوط و غسل و کفن کردن مرا در شب به انجام رسان و شب بر من نماز بگزار و شب مرا دفن کن و هیچ کسی را اطلاع نده! تو را به خدا می سپارم و بر فرزندانم تا روز قیامت سلام و درود می فرستم .

[ ]

ما نمک پــ ــــ ــ ـ ــــــرورده ایــــــــــــــــــــــ ــــــــم

نوشته شده در پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 15:56 توسط من و اون

 

 با علی رفتم بقیع اما چه سود  

          هر چه گشتم فاطمه انجا نبود

 

  یا علی قبر پرستویت کجاست       

          ان گل صد برگ خوشبویت کجاست؟

 

  هر چه باشد من نمک پرورده ام       

            دل به عشق فاطمه خوش کرده ام

 

متن وصیت نامه حضرت زهرا (سلام الله علیها)

 

 

گفتمش نقاش را ازغربت ‎زهرا بكش

      ناله كرد و با قلم يك چادر خاكي كشيد

                   

           گفتمش پس غربت زهرا كجاي نقش بود؟

                  گريه كرد و زير چادرغنچه اي پرپر كشيد.

 

 

 

شهادت بانوی بزرگوار اسلام         *                      *                  *                  *

*        *  ،حضرت فاطمه الزهرا(س)،   *         *         *  

   *              *                  *                 *  بر همه مسلمانان تسلیت باد     *             *

[ ]

وختــ ـــ ـــ ــــی هــ ــ ـــــــــــــــ ـای امیـــ ـــ ــ ـــــــر ...

نوشته شده در چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 11:41 توسط من و اون

 

وختی امیرو برق بگیره اگه گفتی چه شکلی میشه؟؟

 

 

وختی تیم مورد علاقش دقایق اول گل بخوره،چه شکلی میشه؟؟

(رنگ کلاشو با رنگ تیم ست کرده)

 

 

وختی میخواد زبون درازی کنه،میدونی چه شکلی میشه؟

 

 

وختی توی تابستون میاد بیرون:(این مورد اثبات شده است)

 

 وختی منو(من=>عاطفه) میبینه:

(امیر:اینو راس گفتی)=(مینا:اینو عاطفه گف بذارم)

 

 

وختی تو راه یزد خوابش میبره:

 

 

وختی هوس آب بازی میکنه:

 

 

وختی بهش میگن میخوایم عکس بگیریم:

 

 

وختی پکره(نکته:این مورد جز همیشه موجود نیس):

 

 

وختی یهویی یه قزوینی میبینه:

 

وختی یهو جو ورش میداره:

وختی چمشک میزنه:(البته زیر پوستی)

 

وختی عصبی میشه:

وختی مرتب غذا میخوره:

وختی جیگر میشه:

(نکته.امیر:این مورد جز همیشه موجود نیس)=(مینا:کی میگه ماست ما ترشه؟؟؟)

 

 

دیدی چی شد؟

یادم رف اینو نشون بدم:

نه نه اون من نیستم.آتفه(عاطفه) است

(امیر:دروغ نگووو.خودتی!!!!)=(مینا:امیر تو ملا عام بوده.همه دیدنتون.دیگه پنهون نکن.عکسات تو نت پخشه)

 

[ ]

بارالـــــــــهــــ ـــ ـــ ـا

نوشته شده در یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 15:13 توسط من و اون

 

بارالها ! شما یه روزهایی حوصله داری ؛ حماسه می آفرینی , فُر اِگزَمپل یه سری رو آفریدی توی امریکا, سواحل کالیفرنیای جنوبی ؛ در خانواده ای به غایت مرفه ؛ قد 2 متر ؛ چشما آبی ؛ پوست برنزه ؛ هیکل ردیف ؛ تفریحش سِرفینگه ؛ پیانو و گیتار و ویالونم میزنه ؛ 5 تا زبان حرف میزنه ! کلاً بزرگترین هیجان زندگیش سورپرایز پارتی هایی بوده که براش گرفتن و ...
یه روز دیگه حوصله نداشتی ... همینجور با گِل اضافیا , یه قبیله آدم بیچاره ساختی , ریختی تو یه کشوری , وسط خاور میانه ... این وضع اینترنتشونه ! اون وضع تفریحشونه ... وسط یه جنگ به دنیا اومدن ... در حین جنگ داخلی بزرگ شدن ... ایشالا دوباره جنگ میشه , تو جنگ دومیه حتماً میمیرن ... حوصله نداری نساز پدر جان , نساز

[ ]

عخش چـــ ـــ ـــ ـــ ـ ـیــ ـه؟!!

نوشته شده در یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:, ساعت 14:25 توسط من و اون

 

شیوانا با دوتن از شاگردانش همراه کاروانی به شهری دور می رفتند. با توجه به مسافت

طولانی راه و دوری مقصد ، طبیعی بود که بسیاری از مردان کاروان بدون همسرانشان و

تنها سفر می کردند و وقتی به استراحتگاهی می رسیدند بعضی از مردان پی

خوشگذرانی می رفتند. همسفران نزدیک شیوانا و شاگردانش دو مرد تاجر بودند که هر

دو اهل دهکده شیوانا بودند. یکی از مردان همیشه برای عیش و خوشگذرانی از بقیه

جدا می شد. اما آن دیگری همراه شیوانا و شاگردانش و بسیاری دیگر از کاروانیان از گروه

جدا نمی شد. یک روز در حین پیاده روی یکی , از شاگردان شیوانا از او سوالی در مورد

معنای واقعی عشق پرسید. همسفر خوشگذران این سوال را شنید و خود را علاقه مند

نشان داد و گفت:” عشق یعنی برخورد من با زندگی! تجربه های شیرین زندگی را

برخودم حرام نمی کنم. همسرم که در دهکده از کارهای من خبر ندارد. تازه اگر

هم توسط شما یا بقیه خبردار شد با خرید هدیه ای او را راضی به چشم پوشی می

کنم. به هر صورت وقتی که به دهکده برگردم او چاره ای جز بخشیدن من ندارد. بنابراین

من از هیچ تجربه لذت بخشی خودم را محروم نکردم و هم با خرید هدایای فراوان عشق

همسرم را حفظ کردم. این می شود معنای واقعی عشق!”

شیوانا رو به شاگرد کرد و گفت:” این دوست ما از یک لحاظ حق دارد. عشق یعنی انجام

کارهایی که محبوب را خوشحال می کند. اما این همه عشق نیست. بلکه چیزی مهم تر

از آن هست که این رفیق دوم ما که در طول سفر به همسر خود وفادار است و حتی در

غیبت او خیانت هم نمی کند، دارد به آن عمل می کند. بیائید از او بپرسیم چرا همچون

همکارش پی عیاشی و عشرت نمی رود؟”

مرد دوم که سربه زیر و پابند اخلاقیات بود تبسمی کرد و گفت:” به نظر من عشق فقط

این نیست که کارهایی که محبوب را خوشایند است انجام دهیم. بلکه معنای آن این

است که از کارهایی که موجب ناراحتی و آزردگی خاطر محبوب می شود دوری جوئیم.

من چون می دانم که انجام حرکتی زشت از سوی من ، حتی اگر همسرم هم خبردار

نشود، می تواند روزی روزگاری موجب آزردگی خاطر او شود و چه بسا این روزی روزگار در

آن دنیا و پس از مرگ باشد، بازهم دلم نمی آید خاطر او را مکدر سازم و به همین خاطر

به عنوان نگهبان امانت او به شدت اصول اخلاقی را در مورد خودم اجرا می کنم و نسبت

به آن سخت گیر هستم. “

شیوانا سرش را به علامت تائید تکان داد و گفت:” دقیقا این معنای عشق است. مهم

نیست که برای ربودن دل محبوب چقدر از خودت مایه می گذاری و چقدر زحمت می

کشی و چه کارهای متنوعی را انجام می دهی تا خود را برای او دلپذیر سازی

و سمت نگاهش را به سوی خود بگردانی. بلکه عشق یعنی مواظب رفتار و حرکات

خود باشی و عملی مرتکب نشوی که محبوب ناراحت شود. این معنای واقعی دوست

داشتن است.”

 

عشق ساده

[ ]

عشقــ ــــــ چیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟(بخونش ولی قول بده گریه نکنی)

نوشته شده در دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:, ساعت 17:22 توسط من و اون
سر کلاس درس معلم پرسید:هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه؟

هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند ناگهان لنا یکی از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود. لنا 3 روز بود با کسی حرف نزده بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید .بغض لنا ترکید و شروع کرد به گریه کردن معلم اونو دید و

گفت:لنا جان تو جواب بده دخترم عشق چیه؟

لنا با چشمای قرمز پف کرده و با صدای گرفته گفت:عشق؟

دوباره یه نیشخند زدو گفت:عشق... ببینم خانوم معلم شما تابحال کسی رو

دیدی که بهت بگه عشق چیه؟

معلم مکث کردو جواب داد:خب نه ولی الان دارم از تو می پرسم

لنا گفت:بچه ها بذارید یه داستانی رو از عشق براتون تعریف کنم تا عشق رو درک کنید نه معنی شفاهیشو حفظ کنید

و ادامه داد:من شخصی رو دوست داشتم و دارم از وقتی که عاشقش شدم

با خودم عهد بستم که تا وقتی که نفهمیدم از من متنفره بجز اون شخص

دیگه ای رو توی دلم راه ندم برای یه دختر بچه خیلی سخته که به یه چنین

عهدی عمل کنه. گریه های شبانه و دور از چشم بقیه به طوریکه بالشم

خیس می شد اما دوسش داشتم بیشتر از هر چیز و هر کسی حاضر بودم هر کاری براش بکنم هر کاری...

من تا مدتی پیش نمی دونستم که اونم منو دوست داره ولی یه مدت پیش

فهمیدم اون حتی قبل ازینکه من عاشقش بشم عاشقم بوده چه روزای

عشنگی بود sms بازی های شبانه صحبت های یواشکی ما باهم خیلی خوب

بودیم عاشق هم دیگه بودیم از ته قلب همدیگرو دوست داشتیم و هر کاری

برای هم می کردیم من چند بار دستشو گرفتم یعنی اون دست منو گرفت

خیلی گرم بودن عشق یعنی توی سردترین هوا با گرمی وجود یکی گرم

بشی عشق یعنی حاضر باشی همه چیزتو بهخاطرش از دست بدی عشق

یعنی از هر چیزو هز کسی به خاطرش بگذری اون زمان خانواده های ما زیاد

باهم خوب نبودن اما عشق من بهم گفت که دیگه طاقت ندارم و به پدرم

موضوع رو گفت پدرم ازین موضوع خیلی ناراحت شد فکر نمی کرد توی این

مدت بین ما یه چنین احساسی پدید بیاد ولی اومده بود پدرم می خواست

عشق منو بزنه ولی من طاقت نداشتم نمی تونستم ببینم پدرم عشق منو

می زنه رفتم جلوی دست پدرم و گفتم پدر منو بزن اونو ول کن خواهش می

کنم بذار بره بعد بهش اشاره کردم که برو اون گفت لنا نه من نمی تونم بذارم

که بجای من تورو بزنه من با یه لگد اونو به اونطرف تر پرتاب کردم و گفتم

بخاطر من برو ... و اون رفت و پدرم منرو به رگبار کتک بست عشق یعنی

حاضر باشی هر سختی رو بخاطر راححتیش تحمل کنی.بعد از این موضوع

غشق من رفت ما بهم قول داده بودیم که کسی رو توی زندگیمون راه ندیم

اون رفت و ازون به بعد هیچکس ازش خبری نداشت اون فقط یه نامه برام

فرستاد که توش نوشته شده بود: لنای عزیز همیشه دوست داشتم و دارم

من تا آخرین ثانیه ی عمر به عهدم وفا می کنم منتظرت می مونم شاید ما

توی این دنیا بهم نرسیم ولی بدون عاشقا تو اون دنیا بهم می رسن پس من

زودتر می رمو اونجا منتظرت می مونم خدا نگهدار گلکم مواظب خودت باش

دوستدار تو (ب.ش)

لنا که صورتش از اشک خیس بود نگاهی به معلم کردو گفت: خب خانم معلم

گمان می کنم جوابم واضح بود

معلم هم که به شدت گریه می کرد گفت:آره دخترم می تونی بشینی

لنا به بچه ها نگاه کرد همه داشتن گریه می کردن ناگهان در باز شد و ناظم

مدرسه داخل شدو گفت: پدرو مادر لنا اومدن دنبال لنا برای مراسم ختم یکی

از بستگان

لنا بلند شد و گفت: چه کسی ؟

ناظم جواب داد: نمی دونم یه پسر جوان

دستهای لنا شروع کرد به لرزیدن پاهاش دیگه توان ایستادن نداشت ناگهان روی زمین افتادو دیگه هم بلند نشد

آره لنای قصه ی ما رفته بود رفته بود پیش عشقش ومن مطمئنم اون دوتا توی اون دنیا بهم رسیدن...

لنا همیشه این شعرو تکرار می کرد

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ خواهان کسی باش که خواهان تو باشد

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ آغاز کسی باش که پایان تو باشد


[ ]

دندونـــ ـــ ـ ـــــــــ ــ ــم درد میتووووووووووونه+بخونش آق خرسه

نوشته شده در دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:, ساعت 15:58 توسط من و اون

اووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو

اوااواواواواوووووووواوووواوووااااااااااوووووووووواااااااوووواواواوووااووااااااااووووووووو

اااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااوااواوواوواواواواوواواوا

اوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو

چیه خب نمیتونم اینجام گریه کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

دیشب و پریشب دندونم درد میکرد.

آخه خانم دکتر محترم وختی میخواس دندون منو پر کنه به طرز خییییییییییییییییییییلی

خییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی خیییییییییییییییییییییلی

زیبا لثه ما رو هم منفجر کرد.

 

بعدش با خیال راحت گف شما دندونتون خوف شد اما بایس یه جراحی لثه بکنین.

آخههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه بووق تو رو چه به دکتری.

اینقد فوشش دادم که خدا میدونه...

 

راستی دقت دارین جدیدا خرسا تو تابستون میرن تو خواب زمستونی...

خرس کوچولو یه موقع یه تکونی به خودت ندی ها...

اگه بذارم آپ کنی...

عجبا هنوز داره میخونه...

امیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییر یه موقع آپ نکنی ها

 

[ ]

امروز تا 1 خـــــــــــــــــــــ ـــواف بــ ــ ــ ــــــ ـودمـ ـــ ـــــــــ

نوشته شده در جمعه 25 فروردين 1391برچسب:, ساعت 16:6 توسط من و اون

دیشب داشتم همش میچتیدم و مقاله میگرفتم.

فک کنین مثه اسکولا دارم مقاله میخونم ........  و یاد داش برداری..... (همینطور ادامه....)

ساعت10 خوابیدم و 1 بیدار شدم.

یکی نیس بگه دختر خب بشین بخواب صب مقاله میخونی.

ولی خیلی خوب بود همه جا آروم و ساکت بود.

راحت می خوندم و می نوشتم.

آخرشم اومدم مقاله ها رو سیو کنم دستم خورد و همه چی پررررررررررررررررر

خوب بود یه یاداش برداری موند

آها نگین این دیفونه واسه چی مقاله میخونده!!

واسه همایش زیست شناسی(نکه تو گناباده)

 

 

[ ]

مى خواهــ ــــم برگردم

نوشته شده در پنج شنبه 24 فروردين 1391برچسب:, ساعت 18:7 توسط من و اون

 

و معنای خداحافـظ ، تا فردا بود !!


 

 می خواهم برگردم به روزهای کودکی ...

آن زمان ها که

پدر تنها قهرمان بود ...

عشــق ، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد ...

بالاترین نــقطه ى زمین ، شــانه های پـدر بــود ...

 بدتـرین دشمنانم ، خواهر و برادر خودم بودند ...

تنــها دردم ، زانو های زخمـی ام بودند ...

تنـها چیزی که میشکست ، اسباب بـازی هایم بـود ...

 

[ ]

مــنــ ـــ ـــ میگمــ ـــ . تو چیــــ ــ میگیــ؟؟

نوشته شده در شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, ساعت 16:59 توسط من و اون

همیشه هم نوعت حتی دشمنت رو از خودت ضعیف تز بدون

و

دوستش بدار

دوست داشتن بیشتر از  این که دسته گلی رو با تمام وجود به کسی میدی که توی خاکت،وطنت مادر پدرتو حلوی چشمات کشت؟

قهرمان باش حداقل توی فکر و خیالت بزرگترین دشمنت رو،آره همون غرورتو بشکن.

دوست باش و دوست داشته باش تا دشمنت از کرده اش پشیمون بشه(اینو من امتحان کردم که الان میگم)

اگه همه چی دستته مواظب باش.چون فاصله ی بالا تا پایین فقط یه هل دادن ساده اس.مواظب باش

بــــــــــــــ ــــــــ ــ ــ ـــــ ـ ــــــی شرح

لطفا نظرتو واسه تصویر آخر یا هر تصویر دیگه بده.نوشته های بالا نظرای شخصی منه.تو هم نظرتو بده

[ ]

خــــــــــــدا باهــــــــــــات قــــهـــــ(( ))ـــرم….!

نوشته شده در دو شنبه 14 فروردين 1391برچسب:, ساعت 15:59 توسط من و اون

تو خیابون داشتم قدم میزدم که

کودکی رو دیدم یه جا نشسته داره یه چیزی رو کاغذ می نویــسه

رفتم جلو نشستم کنـــارش گفتم اسمت چیه؟

گـــفت: حسین

گفتم بابــــــــــــات کجاست؟

یه نیگاه بهم انداخت و با صدا آروم گفت رفته پیشه خــــــــدا

گفتم مامانـــــــــت کجاست؟

حسین گفت مریــــــضه داره میـــره پیش خــــــدا

سرمو چرخوندم دیدم روی کاغذ نوشته بــــــــود

خــــــــــدا باهــــــــــات قــــهـــــرم….!

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مینا بعد از مدتها اومد و گفت:

مطمئنی اسمه کودکه مجید یا یاسر یا مهدی یا ... نبوده؟؟؟ سوال پیش اومد برام

            ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

    امیر در جواب به مینا گفــــــــــــــــــــــــت:

مطمئنم اونا نبودن.خیلی کوچکتر بود.پستونک داشت طفلکی!

تقریبا اندازه اون (مینا میدونه کی) بود!!!

 

[ ]

دخترکــ ــ دستـــ ــ ـ فروشـ ــــــــ ـــــ ــ ـ

نوشته شده در یک شنبه 13 فروردين 1391برچسب:, ساعت 18:13 توسط من و اون

خیلی قشنگه حتما تا آخر بخونین.نظرتونم اگه وقت کردین بگین

امروز سر چهار راه کـتـک بـدی از یـک دختـر بچـه ی هفـت سـالـه خـوردم ! اگه دل به درددلم بدین قضیه دستگیرتون میشه …

پشت چراغ قرمز تو ماشین داشتم با تلفن حرف میزدم و برای طرفم شاخ و شونه میکشیدم که نابودت میکنم ! به زمینو زمان میکوبمت تا بفهمی با کی در افتادی!

زور ندیدی که اینجوری پول مردم رو بالا میکشی و… خلاصه فریاد میزدم که دیدم یه دختر بچه یه دسته گل دستش بود و چون قدش به پنجره ی ماشین نمی رسید

هی می پرید بالا و میگفت آقا گل ! آقا این گل رو بگیرید…

منم در کمال قدرت و صلابت و در عین حال عصبانیت داشتم داد میزدم و هی هیچی نمیگفتم به این بچه ی مزاحم! اما دخترک سمج اینقد بالا پایین پرید

که دیگه کاسه ی صبرم لبریز شد و سرمو آوردم از پنجره بیرون و با فریاد گفتم: بچه برو پی کارت ! من گـــل نمیخـــرم ! چرا اینقد پر رویی!

شماها کی میخواین یاد بگیرین مزاحم دیگران نشین و … دخترک ترسید و کمی عقب رفت! رنگش پریده بود ! وقتی چشماشو دیدم ناخودآگاه ساکت شدم!

نفهمیدم چرا یک دفعه زبونم بند اومد! البته جواب این سوالو چند ثانیه بعد فهمیدم!

ساکت که شدم و دست از قدرت نمایی که برداشتم، اومد جلو و با ترس گفت: آقا! من گل نمیفروشم! آدامس میفروشم! دوستم که اونورخیابونه گل میفروشه!

این گل رو برای شما ازش گرفتم که اینقد ناراحت نباشین! اگه عصبانی بشین قلبتون درد میگیره و مثل بابای من میبرنتون بیمارستان، دخترتون گناه داره …

دیگه نمیشنیدم! خدایا! چه کردی با من! این فرشته ی کوچولو چی میگه؟!
حالا علت سکوت ناگهانیمو فهمیده بودم! کشیده ای که دخترک با نگاه مهربونش بهم زده بود، توان بیان رو ازم گرفته بود!

و حالا با حرفاش داشت خورده های غرور بی ارزشمو زیر پاهاش له میکرد!

یه صدایی در درونم ملتمسانه میگفت: رحم کن کوچولو! آدم از همه ی قدرتش که برای زدن یک نفر استفاده نمیکنه! … اما دریغ از توان و نای سخن گفتن!

تا اومدم چیزی بگم، فرشته ی کوچولو، بی ادعا و سبکبال ازم دور شد! اون حتی بهم آدامس هم نفروخت! هنوز رد سیلی پر قدرتی که بهم زد روی قلبمه! چه قدرتمند بود!

همیشه مواظب باشید با کی درگیر میشید! ممکنه خیلی قوی باشه و بد جور کتک بخورید که حتی نتونید دیگه به این سادگیا روبراه بشین …

[ ]

امروز و منــــــــــ ـ نیـــــــــ ـ ـــ ـــستمــ ـ

نوشته شده در پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب:, ساعت 8:28 توسط من و اون

سلام.امروز ما داریم میریم مشهد عروسی داریمـــ ـــ

دست دست دست دست

بسه دیگه حالا قر کمر(برادرا چشما بسته)

به نظرم امروز رروزه خوبی برام باشه

واسه شما هم آرزوی خوب بودن رو میکنم.

راستی این امیر اگه تو خواب زمستونی نبود آپ میکنه.

اما فکر کنم هنوز تو خواب زمستونیه

به اندزه موهای افشونه علی کریمی دوستون دارم

بـــــــــــــــــــ ـــــــــــــ ــــــــــــــــای

[ ]

منـــ ـــ ــــــــ ـ هستمـــ ــــ ـ

نوشته شده در سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:, ساعت 17:11 توسط من و اون

پاشو

پاشـــــــــــــــــو

پاشــــــــــــــــــــــــــــــو

هنوز که زمستون نیودمه که هم لباس گرم پوشیدی

و

هم رفتی توی خواب زمستونی.

وای بچه ها نمیدونی چقد آدمای امروزی اینجورین!!!

رفته بودم خیابون

یکی با تی شرت

 یکی با سوشرت

و یکی دیگم با کت گررررررررررررررررررررررم که توش سرخ میشی

نمیدونم آخرش بهاره یا زمستون؟ نکنه پاییزه؟

راستی یه پسر گوگولی 5-6ساله هم دیدم که مامانش یه کت خوشگل تنش کرده بود بیچاره داشت میپخت توش.

بهار آمد لطفا لباسهای زمستانه ی خودتان را نپوشید(برای حفظ آبروتون میگم)

 

[ ]

امروزمــ ــــ ـــ که گذشتـــــــ ــ ـ ـــــــــ فردا چه میشود

نوشته شده در پنج شنبه 3 فروردين 1391برچسب:, ساعت 16:57 توسط من و اون

واییییییییییییییییییییییییییییییییییییـــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــ ـــــ

امروز از قبل عیدم خسته ترم.

امروز مهمون داشتیم(اما میمون بهتره نکه مثه میمون روی سر و بال هم میپریدن)

وای مثلا واسه ناهار اومدن ها اما تا 3 که فقط به فک مبارکشون فشار وارد میکردن.

عمو ی،عمو د، عمود ه،عمه م و مادرجونم مهمون بودن(اونم با خانواده ی مکرمه ی محترمه)

آخ خیلی خستم ظرف شستن به کنار.سر کردن با پسر عمو ها و پسر عمه ی اسکولم سرسام آوره.

دوماد عموم که بچه خوبیه.مثه آدم نشسته بود اما نوه هاشون که .............( بـبــخـ شید ز لـــ زله میکنن)

پسر عمه ام که خوب بود اما پسر عموی بزرگتره(چهارمی).................................

ولی در کل خوب بود خندیدددددددددددددم زیاااااااد.

اینقد کل کل کردیم که خدا میدونه.نکه من استاد کل کلم بالاخره سرافراز  و با کوله باری از افتخار پیروز کل کل  شدم

بزن دست خوشگله رو

آخه خودتون فکر کنین. واسه خودش فتوا میده بیرون.

چنان به اشکال حرفه ای منفجرش کردم که دیگه تا آخر لام تا کام حرف نزد

 

[ ]

خداحــــــــــــــــــــــــــــــــــافظ…..

نوشته شده در سه شنبه 1 فروردين 1391برچسب:, ساعت 15:21 توسط من و اون

خداحافظ همین حـــــالا / هــــمین حالا که من تنهام
  

خداحـــافظ به شرطی که / بــــفهمی تر شده چشمام

خداحافظ کمی غمـــــــــگین / به یـــاد اون همه تردید


به یاد اســـــــــــــمونی که / منو از چشـــــــم تو میدید


اگه گفتم خداحـــافظ / نه اینکه رفتنت ســـــــاده ست!!!


خداحــــافظ واسه اینکه / خودت خواستی خدافــــظ را


بدونــی با تو و بی تو / همینه رسم این دنـــــــــــــــیا…


خداحـــــــــــــــــــافظ…..

[ ]

پســـــ ـــــتــ× ثــــ ــــ ×ـــابـــــ ـــــ ـ×ــ ـــتـ×ــــــــــــ

نوشته شده در سه شنبه 1 فروردين 1398برچسب:, ساعت 9:23 توسط من و اون

اول سلامـــــــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــ ـ ــــــ ــــــــ

دوم خوشـــ ــ اومدینـــــــــــــــــ ـ ـــــــــ ـ ــــ ــــ ـ

سوم اینجا یه محفل صمیمانه اس که خوشحال میشیم شما هم یه مهمون و دوست خوبی واسه ما باشین.

 

چهارم اینجا 2 نفر نویسنده اس:

1-مینا خانوم خانوما(خودم)

2-امیر آقا(خودش)

 

تبصره 124 بند 12 قاتون دوستی:پسوند جون میتواند جایگزین خانوم خانوماو آقا شود.

 

قربون شما :

مینا و امیر(خانوما مقدم ترن)

[ ]

سالــــــــــــــــــــ نو مبارک

نوشته شده در سه شنبه 1 فروردين 1391برچسب:, ساعت 8:44 توسط من و اون

 

.

´¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•
¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•
¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
….hapyy new year….
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
¸.•*´¨`*•. ¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•
´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•

[ ]

وایــ ـــــــــــ کمکـــ ـــ

نوشته شده در دو شنبه 29 اسفند 1390برچسب:, ساعت 13:52 توسط من و اون

امروز خونه حال و هوای دیگه ای داشت.

 

من که دیگه دارم میمیرم.فک کن الان یه ۹-۸ساعتیه مثه چی دارم کار میکنم.

از جارو کشیدن تا گردگیری تا ظرف شستن و.....

خوبه من دختر کوچیک خونوادم وگرنه باید تا صبح کار میکردم.

خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

خسته شدم.نمیشه عید بیفته ۲ ماه دیگه.خونه خیییلی کثیفه انگار خونمون زلزله اومده.

[ ]

امتحانــــــــ ــ ــــــــــ عشقـــ ــــ ــ

نوشته شده در دو شنبه 29 اسفند 1390برچسب:, ساعت 13:50 توسط من و اون

 

در جلســــــه امتحان عشـق…

من ماندم و یک برگه سفـــــــــــید…

یک دنـــــــــــــــــــیا حرف ناگفتنی…

و یک بغـــــل تنهایی و دلتنگی…

درد دل مــــــــن در این کاغذ کوچک جا نمیشود…

در این ســـــــکوت بغض آلود…

قطره کوچکی هوس سرسره بـــــازی میکند…

و برگه سفــــیدم…

عاشقانه قطره را به آغـــــوش میکشد…

عشق تو نوشتنی نیســت…

در برگه ام کنار آن قطره یک قلـــــب کوچک میکشم…

وقت تمـــام است…

برگه ها بـــــــــــالا…

 

 


 

[ ]